فرهنگ امروز /میثم قهرمان*:
روانشناسی توصیفی با تکیه بر تجربۀ روانی من طبیعی و ایده آلیسم آلمانی با تأکید صرف بر ساختار آگاهی، پروژههای تحقیقی خود را دنبال مینمایند. هوسرل ضمن اینکه هر دو دیدگاه را نقد مینماید، کار پدیدارشناسی را از من استعلایی(نه طبیعی) شروع مینماید و به واسطۀ این تجربۀ استعلایی دنبال ساختاری میگردد که ذات و حقیقت هر پژوهش آگاهی را شامل میشود. پدیدارشناسی هوسرل از جزء سومی نیز برخوردار است که تجربۀ اول شخص میباشد. هوسرل معتقد است که اساس این تجربه، رویآوری(intentionality) است. حال تجربهای که ساختار اساسیاش رویآوری است، چگونه ما را به سمت چیزی میبرد؟ به عبارت دیگر، در رویآوری چه اتفاقی میافتد؟ بدین ترتیب، در این نوشتار بررسی خواهیم نمود که هوسرل چگونه بنیانی حقیقی را برای علوم بنا میگذارد که این بنیان را میتوان به مثابۀ ایدۀ یادگیری و تعلیم و تربیتِ در عمل در نظر گرفت؟
از نظر هوسرل یک تجربه به واسطۀ معنای عینی یا درونمایهاش و شرایط فعال کننده است(بدین معنا که هر کنشی در شرایط فرهنگی، اجتماعی، انسانی و در جهانی رخ میدهد) که به سوی چیزها میرود. از نگاه جوهرگرایانه(ارسطویی) انسان موجودی است که افعالش عَرَض او بوده و از او جداست، من هستم و سپس تجربه میکنم. هوسرل تحت تأثیر برنتانو، پدیدارشناسی را یک کنش میداند؛ کنشی که از من جدا نمیباشد و من هیچ فاصلهای با کنشش ندارد. در روانشناسی توصیفی برنتانو، چیزی به عنوان جهان خارج وجود ندارد. برای مثال، در فعل دیدن، یک واقعیت بیشتر رخ نمیدهد و آن کنش است(همان تجربه). این کنش را در مقام توصیف میتوانیم بر سه لایۀ کنشگر، کنش و ابژۀ دیده شده، تفکیک نماییم اما این سه لایه از یکدیگر جدا نبوده و یک فعل میباشند، فعلی که نمیتوان آن را نگه داشت و این سه لایه را از آن تفکیک نمود. بنابراین، هوسرل به تبعیت از برنتانو نفس را نفی میکند، نفسی که جوهری بوده و بیرون از فعل میایستد.
همانگونه که گفته شد هوسرل نمیخواهد روانشناسانه بحث نماید. به این دلیل است که دنبال ساختار و معنا میگردد. به عبارت دیگر، تجربه به واسطۀ معنای عینی(ساختار آگاهی) است که به سوی چیزها میرود(هوسرل در پژوهشهای منطقی این معنا را ثابت در نظر گرفته بود ولی در ایدهها معتفد بود که این من استعلایی است که معنای عینی را تقویم مینماید). بدینترتیب، هوسرل با عبور از روانشناسی توصیفی به دنبال عینیت، فلسفه و ذات در کنش تجربیِ من اول شخص میگردد. بنابراین پدیدارشناسی با بررسی اینکه ما چگونه تجربه مینماییم به بنیاد تمام علوم تبدیل میگردد. لازم به ذکر است، برتری پدیدارشناسی نسبت به ایدهآلیسم آلمانی این است که در پدیدارشناسی، تجربه آنچنان وسیع میشود که از تجربۀ نظری و انتزاعی محض تا انضمامیترین کنشهای اجتماعی را در برمیگیرد. برای نمونه میتوان از خیال، حس، عاطفه، میل، اراده، هوشیاری بدنی، ادراک، کنش بدنمند، کنش اجتماعی و زبانی نام برد. بنابراین، پدیدارشناسی به واقعیت انضمامی خودش را نزدیک نموده و در آن، دیگر معیار بررسی واقعیتها صرفاً مفاهیم نیستند بلکه معیار، تجربه میباشد. تجربهای که به واسطۀ معنای عینیِ محصول ساختار آگاهی، که توسط من استعلایی تقویم شده است، واقعیتها را بررسی مینماید. به عبارت دیگر، من استعلایی نزد هوسرل، هم معنایی عینی را قوام میبخشد و هم بر اساس این معنای عینی، به بررسی صدق و کذب شهودها میپردازد. این رویکرد همان علم متقنی است که میبایست الگویی برای یادگیری و تعلیم و تربیت هر علمی قرار گیرد. به بیان دیگر، علوم زمانی حقیقی میگردند که الگوی پدیدارشناسی به مثابۀ یک الگوی تعلیم و تربیتی، راهنمای عمل آنها قرار گیرد. بنابراین، با این سؤال مواجه میشویم که چرا پدیدارشناسی به مثابۀ ایدۀ علم متقن و الگوی تمام علوم میباشد به گونهای که سایر علوم باید بر اساس چنین روشی عمل نمایند تا حقیقی در نظر گرفته شوند؟
برای پاسخ به این سؤال هوسرل به سراغ دکارت به عنوان نقطۀ آغاز میرود. دکارت در پی این بود که بنیان مطلقی را بیابد که سراسر مبتنی بر شهودهای مطلق و بدیهی باشد به گونهای که نیاز به چیزی برای اعتبار بخشیدن به آن نباشد، هوسرل این آرزو را از دکارت به ارث میبرد زیرا که در زمانۀ هوسرل مانند زمانۀ دکارت، هر کسی فلسفه و راه و روش خاصی دارد و چیزی که از یاد رفته است، فلسفه به مثابۀ علمی حقیقی است. بنابراین اگر علم مطلق پایهای نداشته باشیم که بر شهودهای مطلق استوار نباشند، سایر علوم نمیتوانند علومی حقیقی باشند. بدینترتیب، با اپوخه کردن جهان طبیعی صرفاً اگوی محض میماند و هر آنچه که مربوط به اگوی محض میباشد(من میاندیشم).
بنابراین، راهی که هوسرل میپیماید تا بر مبنای پدیدارشناسی به معنای عینی برسیم، مبتنی بر تنها معرفت وجودی است که همانا من هستم و هر آنچه بدان مربوط میشود است. بدیهی نگرفتن مصداق علم کلی ما را از جستجوی آن باز نمیدارد و این کوششی است که باید زیست شود در حالیکه نمیدانیم که آیا به طور کلی تحققپذیر است یا خیر؟ بر مبنای روشی که هوسرل بیان میکند، با بهرهگیری از تنها معرفت وجودیمان و با تأملی انتقادی احکاممان دربارۀ جهان را بررسی مینماییم. از نظر هوسرل هر حکم یک افاده کردن است، یعنی معنایی را بیان میکند؛ باید در جهت استوار ساختن حکم کوشش نماییم، یعنی درستیآزمایی آن را بسنجیم که بر اساس شهودهای اولیۀ ذهنی امکانپذیر است(هنوز در من استعلایی هستیم و به سمت جهان نرفتهایم). حال چنانچه حکم بر اساس درستی آزمایی تصدیق گردید به دارایی و سرمایۀ پایدار آگاهی تبدیل میگردد، به گونهای که اگر هر کسی در هر لحظهای اراده کند میتواند آن را اثبات نماید؛ این گونه است که درنهایت بداهت از استوار ساختن و درستیآزمایی بیرون کشیده میشود. به بیان دیگر، بداهت از توافق میان حکم و آنچه در شهود اولیه داری نشأت میگیرد. در بداهت خود چیزها و وضعیتها به ما داده میشوند که این خوددادگی یا به نحوی است که مطلقاً در آن نمیتوان شک کرد(تنها یقین مطلق من هستم است) و یا بعداً امکان شک در آن وجود دارد و علم خواستار آن بداهتهایی است که از کمال بالاتری برخوردارند.
پس از تشریح من استعلایی، هوسرل نسبت آن را با سایر موجودات جهان مشخص مینماید. هوسرل بیان میکند که من استعلایی برای آنکه ساختار آگاهی را تقویم نماید، ارتباطش را با جریان زیستههایش بر پایۀ شهودهای اولیۀ ذهنی و به صورت همدلانه برقرار مینماید. با این وجود من استعلایی نمیتواند به به صورت کامل به جهان برسد و جهان و اعیانش از من استعلایی مستقل میباشند(تعالی دارند) زیرا که تنها وجود کاملاً یقینی وجود من استعلایی است، نه جهان و اعیانش. بنابراین، من استعلایی، جهان و دیگری را از شهودهای اولیۀ ذهنی به شکلی همدلانه استخراج مینماید. بدینترتیب، هوسرل گام به گام مسیر پدیدارشناسی را میپیماید تا به ساختار آگاهی برسد. ساختار آگاهیای که هیچ محتوایی ندارد و صرفاً این علوم هستند که محتوای حقیقی را بر مبنای این ساختار آگاهی شکل میدهند و با این کار سپهری جدید و نامتناهی از وجود پدیدار میگردد.
بنابراین، در گام نخست یک وجد یقینی داریم که وجود اگو است به عنوان سرآغاز که تنها جایی است که میشود از آن شروع کرد و همچنین در گام دوم این اگو احکام، درونیات، وجدانیات و جریان زیستههایی دارد که به واسطۀ شهودهای اولیۀ ذهنی و به صورت کاملاً همدلانهای بررسی میگردند تا به یک ساختار نامتناهی و منتظم علمی منجر گردند. اساس این ساختار آگاهی از نظر هوسرل سنتز میباشد، سنتزی که مبتنی بر زمانآگاهی میباشد و در زمانآگاهی لحظهای قصدیت از میان نرفته است.
درنتیجه، برای توصیف استعلایی جریان زیستهها، نیازمند تفکیک وحدت جریان زیستهها به عنوان یک فعل میباشیم. تفکیک میان نوئتیک که خود کوگیتو است از یکسو، و نوئماتیک از حیث تعینات و نحوههای گوناگون تعین از سوی دیگر. بنابراین توصیف استعلایی شالودۀ نقد استعلایی را برای ما ایجاد مینماید. به عبارت دیگر، در پژوهش آگاهی، بر اساس توصیف استعلایی که خصلتی دو وجهی دارد اما به مثابۀ یک فعل، همبستگی تفکیکناپذیری است، میبایست ارتباطی میان یک حالت از آگاهی با حالات دیگر، یعنی وحدت در کثرت و یا همان سنتز برقرار گردد تا بتوانیم در نهایت بر مبنای نقد استعلایی، ساختار آگاهی را تقویم نماییم. بدینترتیب، هوسرل لحظهای اصل بداهت را رها نمینماید و این اصل تنها اصل مطلقاً بدیهی ما برای پژوهش میباشد. به گونهای که من استعلایی همواره برای هوسرل، بنیاد من طبیعی، روانشناسانه و روان تنی میباشد که جهان را بر اساس تقویمش میسازد.
اما سؤال اساسی هوسرل این است که سنتز چگونه امکانپذیر میگردد؟ از نظر هوسرل تنها با آگاهی از زمان است که میتوانیم به امور کثیر و متفاوت وحدت بخشیم. این زمان نزد هوسرل زمان متصلی است که از سه بخش تشکیل شده است. زمان عینی که نوئماتیک است و لحظهای میباشد که در آن رویداد اتفاق میافتد. زمان درونی نمودار شدن که نوئتیک است و دادهای در این زمان شکل میگیرد که در سرتاسر آگاهی داده میشود و بر این اساس زمان عینی، قابل فهم میگردد. و درنهایت، زمانآگاهی درونی که به من استعلایی مربوط میشود، متعلقش کل زندگی است و جریان کل(معنای عینی) را بر اساس یادآوری میسازد. این جریان کل، مبتنی بر شهودهای اولیۀ ذهنی و همدلانه میباشد. به عبارت دیگر، زمانآگاهی درونی خود تقویم میباشد یعنی نمیتوانید من استعلایی را از آن جدا کنید. درنتیجه هوسرل لحظهای اصل بداهت اولیه را رها ننموده است.
همانگونه که گفته شد به واسطۀ سنتزی که بر اساس دیرند سه زمان شکل گرفته است میتوان شهودهای متکثر را وحدت بخشید. حال بر اساس این مفهوم از زمان، ضمن اینکه این جمله را که من محض، فعل است و نه جوهر، را میتوان بهتر درک نمود، به این نکته نیز پی خواهیم برد که زمان با من استعلایی گره خورده است به گونهای که در هر دیرند، من استعلایی معنای عینی مطابق با آن را میسازد. بنابراین، معنا نسبت به زمان تعالی داشته و بنیادیترین مسأله در پژوهش آگاهی زمان میباشد. بنابراین تقویم تمام نمیشود و هر لحظه در حال رخ دادن میباشد.
مرحلۀ نهایی ساخت آگاهی مشترک، مرحلۀ تصدیق و تکذیب است. بدین معنا که اگر میان نحوههای گوناگون آگاهی که با هم سنتز نمودیم و ساخت نوعیشان موافقت و تطابق وجود داشت، عمل تصدیق صورت خواهد گرفت. به بیان دیگر، علاوه بر اینکه در هر آگاهی ساختاری قصدی به مثابۀ یک ساختار مشترک وجود دارد، یک ساختار نوعی نیز وجود دارد که آن نحوۀ آگاهی را از نحوههای دیگر متمایز مینماید(مانند تمایز تخیل با دیدن)، اگر در سنتز میان نحوههای گوناگون آگاهی با ساختار نوعیشان موافقت وجود داشته باشد، ساختار آگاهی ما در نهایت تصدیق میگردد. بنابراین، در اینجا منشأ بروز خطا، ارادۀ من استعلایی میباشد که میتواند به عقل(ساخت ساختار آگاهی) پایدار نباشد. بدین-ترتیب، تمام مبانیمان را که نتیجۀ آن روش پدیدارشناسی است که قرار است راهنمای شکلگیری علوم باشد را بدون هیچگونه رویکرد طبیعی و صرفاً بر اساس من میاندیشمِ من استعلایی بنا نهادیم، در این مرحله است که علوم دیگر بر این بنیان سوار میشوند و دربارۀ جهان طبیعی سخن میگویند. در این مرحله است که وارد مرحلۀ معرفتشناسی میشویم که در آن معنای عینی که نهایتاً تصدیق گردید با شهودهای عینیای پُر میگردد که هیچوقت به کمال خودش نمیرسد. بنابراین، با تقویم یکبار در مرحلۀ ساخت آگاهی، شکلگیری معنای عینی را میسنجیم و بار دوم، جایی که با شهودهای عینی این معنای عینی را پُر مینماییم نیز عمل سنجش صورت میگیرد. در هر دو صورت صدق بر اساس بداهت فهمیده میشود و تقویم بررسی بداهتهای گوناگون و رابطۀ آنها میباشد.
درنتیجه، هوسرل به ما نشان میدهد که تعلیم و تربیت حقیقی، یادگیری و اعمال روش پدیدارشناسانه میباشد که منجر میشود به ساخت کلی و مشترک آگاهی. به بیان دیگر، ساختی که با روش پدیدارشناسانه تقویم میگردد. حال میبایست سایر علوم بر مبنای این ساختار مشترک آگاهی قوام یابند. این روش ضمن آنکه کاملاً عملگرایانه است یک کار گروهی نیز محسوب میگردد.
* دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه تهران
نظرات مخاطبان 0 3
۱۳۹۴-۰۷-۲۳ ۰۸:۲۷آرزو 2 6
۱۳۹۴-۰۷-۲۵ ۲۲:۲۹ 3 1
۱۳۹۴-۰۷-۲۶ ۲۳:۱۲امیر 0 6